بنیتابنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

بنیتای دلبند مامان سارا و بابا شاهین

روز زایمان

1391/3/28 18:59
1,087 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز موعود از راه رسید.....١ آبان ١٣٩٠. مامان اصلا نتونسته بود شب قبل از شدت هیجان بخوابه ساعت ٦ صبح راه افتادیم تا ٦:٣٠ بیمارستان مهراد باشیم. مامان و بابا و مامان افی که از چند روز قبل اومده پیش مامان همگی وارد بیمارستان شدیم. مامان رو بردن اتاق زایمان تا آماده اش کنن. بعد هم با مشایعت مامان افی و بابا شاهین مامان رو بردن اتاق عمل. اول پرستار و بعد دکتر بی حسی اومدن و بعد دکتر تفویضی اومد و از من اسم تورو پرسیدن .....اون موقع هنوز اسمت قطعی نشده بود.....مامان و بابا از بین کلی اسم در اخر رونیکا و بنیتا رو انتخاب کرده بودن.......(که بعد از این که مامانو اوردن تو اتاقش تو بخش مامان و بابا تصمیم گرفتن اسمتو بذارن ...بنیتا.... یعنی دختر بی همتای من .....اسمت بین المللیه .....تو زبان اسپانیایی و ایتالیایی میشه بسیار زیبا) من به خاطر تزریق امپول گیج بودم ولی صدای اولین گریه ات رو شنیدم و دلم لرزید.....درست ساعت ٨:١٢ به دنیا اومدی. تو دلم خیلی خوشحال شدم از اینکه سلامتی و بعد تو رو اوردن که ببوسمت .....خیلی شیرین بود....دوست داشتم بغلت کنم ولی چون بی حس بودم نمیشد....منو بردن اتاق ریکاوری .....بعد از چند  ساعت منو بردن تو بخش تو اتاقم.خیلی درد داشتم اما خبر سلامتی کلمل تو که بابا بهم داد و شوق دیدنت کمکم میکرد.

بابا-بابا محمود-مامان افی-خاله سوگل و دایی سامان تو اتاق منتظر بودن بعد ماما تو رو اورد تا بغلت کنم و بهت شیر بدم.کلی با اون لبهای کوچولوت دنبال می می میگشتی تا مک بزنی و با اینکه دفعه اول بود خوب می می مامانو گرفتی......خیلی حس شیرینی بود با وجود درد زیادی که داشتم......خیلی خوشحال بودم.

اون روز خیلیها اومدن دیدنت.......

مامان و بابا بزرگ (مامان وبابای بابا شاهین)

هایده - مهراوه و هما

خاله سهیلا

خاله فری و فریبا

خاله نوری-آزاده-نازنین و فایزه که اومده بود ایران

عمه مهین و حشمت خانوم و محمد دوست بابا شاهین.خیلیها هم زنگ زدن و تبریک گفتن وبابا همون شب عکساتو گذاشت تو فیس بوک و خیلیها اونجا تو جوجوی جوشگل رو دیدن و تبریک گفتن.

تو رو هرچند ساعت یکبار می اوردن تا مامان بهت شیر بده و مامان و مامان افی که به عنوان همراه پیش مامان مونده بود کلی ذوق میکردن.

اولین باری که بابا منو دید.اولین باری که تورو اوردن تو اتاق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)