بنیتابنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بنیتای دلبند مامان سارا و بابا شاهین

- خاطرات دوران جنینی: بنیتای خوشگلم مامان تو تاریخ 1/12/89 مامان به وسیله بی بی چک متوجه شد که نی نی ( یعنی تو خوشگلم) اومده تو دلش و روز سه شنبه 4/12/89 آزمایش خون داد -مامان دیگه تو تاریخ 4/1/89 میدونست تو تو دلشی چون با بابا رفته بود آزماشگاه رسالت نزدیک سیدخندان و بعد از اون مامان و بابا رفتن خونه مامان افی تا این خبر رو به همه بدن و قرار شد که مامان چند ماه خونه مامان افی بمونه.اخه خونه خودمون پله داشت و ممکن بود برای تو خطرناک باشه.مامان و بابا دکتر تفویضی رو برای چک اپ و به دنیا اومدن تو انتخاب کردن که مطبش تو میرعماد نزدیک بیمارستان مهراد که تو توش به دنیا اومدی بود.دکتر تفویضی رو خاله آزاده دختر خاله مامان معرفی کرده بود اخه اونم مثل مامان یک نی نی خوشگل تو دلش داشت که از تو یکماه بزرگتر بود.مامان اون اولهایی که تو تو دلش بودی حالش خیلی بد بود و میل به غذا نداشت ولی خیلی به خاطر اینکه تو تو دلش بودی خوشحال و هیجان زده بود.

عزیزم چون مامان نزدیکهای عید متوجه شده بود که تو تو دلشی.روز ٢٠ فروردین ٩٠ مامان و بابا برای اولین بار صدای قلب کوچ.لوت رو شنیدن و تورو تو مانیتور دستگاه سونوگرافی دیدن.خیلی خوشحال و هیجان زده بودنلبخند......لحظه وصف ناپذیری بود.......تو شده بودی عشق مامان و بابا.......قلب

ماه دهم

مامان جون دهمین ماه زندگیت مبارک. وقتی بهت مجله میدم.بیشتر پاره اش میکنی.اما روز اول مرداد برای اولین بار دیدم که مجله رو به جای پاره کردن ورق میزنی اونم خیلی خوشگل...... ٨ مرداد اخر شب بود یک سفره یکبار مصرف و شیشه نوشابه رو جمع کرده بودم که تو دیدیش و برای اولین بار به طور کامل چاردست و پا رفتی تا بگیریش. ١٠ مرداد برای اولین بار بای بای کردی.خونه مامان افی.....خودش یادت داده بود. ١٣ مرداد جمعه شب با بابا شاهین شام رفتیم بیرون که تو رستوران خاله شهرزاد عمو حمید و ویونا رو دیدیم.بعد از رستوران رفتیم پارک نزدیک پارک پرنس و برای اولین بار تو رو رو سرسره گذاشتم و چندبار سر خوردی که برات جالب بود. ١٧ مرداد خیلی بیقراری میکرد...
3 مهر 1391

ماه نهم

دیگه از خواب که بلند میشی خودت بدون کمک میشینی ....اولین بار ١٣ تیر بود که تو هال خوابیده بودی ....از خواب که بلند شدی تونستی بدون کمک بشینی. شروع میکنی به چهاردست و پا رفتن ولی کاملا نمی تونی بری.میشینی تو استخر توپت و با اسباب بازیهات بازی میکنی و گاهی که خسته میشی سعی میکنی از توی استخر بیای بیرون. چندتا از عکسهای ماه نهم: ...
3 شهريور 1391

مهمونی دندونی

تا الان ٢ تا دندون نیش پایینت دراومدن. مامان تصمیم گرفت برات یک مهمونی دندونی بگیره.روز شنبه ١٧ تیر مهمونی دندونیت بود.یک کیک بزرگ و خوشگل شکل دندون هم داشتی.قرار بود چندتا از دوستهای نی نی سایتی مامان هم با نی نی هاشون بیان که فقط یکیشون تونست بیاد مامان گلاره و بنیتا که هم اسم تو هستش و خیلی هم نازه. خاله نوری آزاده و پارسیا هم اومدن ....بقیه مهمونها خاله فری مامان فریبا فیروزه و پویا هما و مهراوه.............خاله شیدا و غزل .....و خاله شهرزاد و ویونا بودن .....تو هم همش گریه میکردی و میخواستی همش پیش من باشی.مامان افی هم کلی زحمت کشید برای این مهمونی و غذای خوشمزه درست کرد.آخر شب هم بابا محمود و  خاله سوگل اومدن پیش شما. بو...
3 شهريور 1391

دندون دراوردن

امروز بنیتا ٨ ماه و ٤ روزه شد.بابایی امروز سرکار نرفت و پیش مامان و بنیتا خوابید.بعد هم من و بابایی و بنیتا خانوم رفتیم هایپراستارخرید.اول رفتیم ناهار بخوریم که یکهو بابا دید دندون نیش سمت راست بنیتا زده بیرون و کلی با مامان خوشحالی کردن. بعد از خرید رفتیم پیش عمو شهروز که میخواست همون شب برگرده سوئد.آخر شب هم بعد از راهی کردن شهروز برگشتیم خونه. خیلی هم روباز کردن دهنت و اینکه دندونات رو ببینیم حساسی و اصلا نمیذاری ما که ذوق داریم دندونت رو ببینیم........مگه بابا شاهین بخواد با زور دندونتو ببینه و تو هم گریه کنی مثل این عکس: ...
3 شهريور 1391

ماه هشتم

ماه خرداد....ماه هشتم زندگیت.....که تا پایان این ماه هشت ماهه میشی. یاد گرفتی سینه خیز خودتو به چیزهایی که میخوای برسونی مثل اینجا که دنبال کنترل بودی و عاقبت هم سینه خیز خودتو بهش رسوندی و برش داشتی......رسیدن به هدف خیلی لذت بخشه. پنجشنبه شب ١١ خرداد عموشهروز از سوئد اومد و برای اولین بار بود که تورو میدید.تو فرودگاه که ازش غریبی کردی و بغلش گریه کردی اما بعد از چندبار دیدنش کم کم باهاش راحت شدی و دیگه میرفتی بغلش.....اینجا هم عمو شهروز اومده بود خونه ما و تو رفته بودی بغلش در حالی که خواب آلود هم بودی. بنیتا به عموش میگه واییییییی اینا که همه عکسهای منه: بنیتا خانوم رفته بود تو جعبه ای که مامان برای گذاشتن ظر...
8 مرداد 1391

4 ماهگی

دیگه داری بزرگ میشی مامانی......حس میکنم منو میشناسی.............از نگاهت.همش مشغول خوردن دستهای کوچولوت هستی. کنجکاویت بیشتر شده و دیگه قشنگ میخندی.البته بیشتر اخم میکنی......اکثر مواقع در حالت اخم کردنی. روز 4 بهمن برای اولین بار تونستی یک چیز رو برای چند ثانیه با دستهات بگیری. روز 5 بهمن هم برای اولین بار با صدا برای مامان خندیدی.....قربونت برم عزیز دلم روز 9 بهمن ساعت 1:30 چیزی رو که با دستت گرفتی بردی سمت دهنت تا بخوری. روز 11 بهمن با سعی و تلاش زیاد تونستی جورابتو با کمک یک پتا از اون یکی پا دربیاری. روز ١٦ بهمن ویونا اومد دیدنت......باهات بازی کرد.دوست داشت تو زودتر بزرگ بشی تا باهات بازی کنه. روز ٢٤ بهمن هم...
14 تير 1391

7 ماهگی

از سفر که برگشتیم برای اولین بار بهت حریره بادوم و سوپ دادم.سوپ رو خونه مامان افی درست کردم با ماهیچه - برنج و هویج......یکم خوردی ولی از حریره بادوم بیشتر استقبال کردی.کلا غذا خوردن رو دوست نداری و غذا دادن بهت کار خیلی سختیه. روز 16 اردیبهشت من و تو رفتیم خونه خاله مریم و هانا کوچولو.....خاله نگین و آرمان و خاله آرزو و آرمان  و مامان خاله مریم هم بودن.شمارو پیش هم نشوندیم تا بازی کنیم. کنار دوستات که همشون نی نی های خوشگل آبانی هستن خیلی به هردومون خوش گذشت. روز 22 اردیبهشت هم رفتیم خونه خاله شیدا و غزل....خاله مهشید هم اونجا بود و قرار بود چندروز بعد برگرده انگلیس و از اونجا برای شما 2 تا لباس خوشگل آورده بود.یکی از دو...
14 تير 1391

اولین سفر

روز٦ اردیبهشت من و تو و بابا شاهین همراه مامان بابا شاهین....مامان بزرگت-خاله سهیلای بابا و سونیا به همراه دوستهای مامان بزرگ که سفرهای مختلف میرن همسفر شدیم و ٣ روزه با ماشین خودمون رفتیم سمت گلپایگان- خوانسار و محلات تو گلپایگان تو یک هتل که ارگ قدیمی گوگد بود و داخلش بازسازی شده بود موندیم....جای قشنگی بود.روز دوم رفتیم خوانسار و عسل خریدیم و موقع برگشتن هم از باغ گلهای محلات دیدن کردیم. این اولین سفر زندگی تو بود مامانی........خیلی هم گل و خانوم بودی و اذیت نکردی. وقتی بردیمت دامنه کوه برای دیدن لاله های واژگون هوا اینقدر سرد بود که مجبور شدیم حسابی بپوشونیمت. از خاله سهیلای بابا بشکن زدن یاد گرفتی و سعی میکنی حرکتشو تقل...
14 تير 1391